سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حدیث دل

بعضی آدم‌ها اشتباهاتی رو که از بقیه می‌بینن اصلا نمی‌بینن! متوجه‌ای؟ یعنی اهل تساهل و تسامحن وحشتناک! اونا میگن آدم نباید در برابر خطاهای بقیه خودشو ناراحت کنه، آدم باید رله باشه، اُپـن باشه، لارج باشه ...

اما دسته دوم اصلا تو مرامشون نیست که بخوان در مقابل اشتباه کسی نرمشی نشون بدن، مثلا دوستش یه بار توی عمرش دیر اومده سر قرار (هر دوتاشون پسرن‌ها!)، آقا همچین هوار می‌کشه که: مگه تو سر ساعت نباس بیای؟ مگه تو قانون نوفهمی؟ مگه تو ...

این خط و مرزش کجاس؟ کجاها باید ریلکس باشیم و بی‌خیالی طی کنیم و کجاها باید حساس باشیم؟ اصلا مرزی هست این وسط یا نه «هویجوری» و لنگ در هواس؟ رفتار بزرگان چه جوری بوده؟ اگه مثلا پیامبر اعظم ـ ص ـ‌ جای ما بودن چه رفتاری داشتن؟

?

«اینکه عرض می‌کنیم پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ملایم بود، مقصود این است که پیغمبر در مسایل فردی و شخصی نرم و ملایم بود، نه در مسایل اصولی، درآنجا پیامبر صد در صد صلابت داشت و انعطاف‌ناپذیر بود. یک وقت کسی رفتار بدی راجع به شخص پیغمبر می‌کرد، مثلا به شخص پیغمبر اهانت می‌کرد، این مساله‌ای بود مربوط به شخص خودش و یک وقت کسی قانون اسلام را نقض می‌کرد، آیا پیغمبر می‌گفت مهم نیست؟ ابدا ... پیغمبر در سلوک فردی و در امور شخصی نرم و ملایم بود، ولی در مسایل اصولی هرگز نرمش نشان نمی‌داد.» (شهید مطهری، سیره نبوی، ص 206)

در حلال و حرام خدا باید قاطع بود

استادی می‌گفت:

ببین قاعده کلیش اینه: «انعطاف در مسایل شخصی‌مون و قاطعیت در حلال و حرام خدا» ... یه بار مثلا یه کسی حرفی پشت سرمون زده، بعد اومده عذرخواهی، خب اینجا آدم باید بگه اشکال نداره، خواهش می‌کنم؛ اما یه بار می‌بینی یه کسی اون‌قدر حقیر و بدبخته که داره صاف صاف علنا گناه می‌کنه و از «خدا»، «خودش» و «بقیـه» هم خجالت نمی‌کشه، اینجا دیگه نمی‌شه بگیم:«خب عزیز دل برادر، تو چقدر باحالی ... اشکال نداره که ...» نه اینجا دیگه باید اعتراض کنیم.

بذار یه مثال بزنم، استاد «صفایی حائری» (عین صاد) فوق‌العاده خوش‌برخورد و صمیمی بود، اون‌قدر که یه بار که آخر شب داشت از خیابون می‌گذشت، توی راه یه جوون موتوری و دوستش میگن بریم چند تا تیکه بار حاج اقا کنیم و حالشو ببریم! ... اما بعد از جسارت، این‌قدر حاج آقا با مهربونی باهاشون رفتار می‌کنه که جفتشون توبه می‌کنن و مسیر زندگی‌شون تغییر می‌کنه، یکی‌شون میاد «طلبه» می‌شه و اون یکی هم میره جبهه «شهید» میشه! اما همین آقای صفایی یه بار توی یه جلسه‌ای داشت صحبت می‌کرد که خانوم‌ها بودن، متوجه میشه بعضی خانوم‌ها حجابشون کامل نیست، یه دفعه به شدت عصبانی میشه، رنگش عوض میشه و با ناراحتی و سوز میگه: «این چه حجابی است که بعضی‌ها دارند، خودتان را جمع کنید، حجابتان را درست کنید.»


[ چهارشنبه 85/9/8 ] [ 10:1 عصر ] [ محسن مجیدی ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

درمورد حدیث کساء و حضرت زهرا(س)
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 128557